💙 blue eyes 💙
پارت دو
برو ادامه (:
شب که شد .
وای من کلی یادم رفت باید بابام رو بپیچونم
قبلا هم پارتی بوده ولی اجازه نداد 💔
باید یه بهونه جور کنم 🤛🏻🤜🏻
💡فهمستم !
( توجه : من از عمد اشتباه مینویسم )
رفتم پایین و گفتم بابااااا من برای آممم چیزه .. ا .... برای .. اها برای پروژه ی درسی میخوام برم خونه ی آلیا
بابا : باشه عزیزم مواظب خودت باش . راستی کی برمیگردی ؟
گفتم : نمیدونم شاید امشب نیام خونه پس ...
نمیخواد منتظر من بمونی
بابا با حالت مشکوک : واقعا ؟
من : آره آره نمیخواد منتظر من باشی
بابا : باشه . کی میری ؟
من : الان میرم
بابا باشه
رفتم بالا یه مشت وسیله برداشتم و خدافظی کردم رفتم خونه ی آلیا
مرینت = 💙
آلیا = 🧡
در زدم و در انتظار 😐🙄
بالاخره پس سالیان سال در رو باز کرد
🧡 بالاخره اومدی ؟ بابات رو پیچوندی ؟ یادم رفت امروز بهت بگم ... حالا پیچوندی یا نه ؟
نینو فامیل یادم نی :/
سن : 20
شغل : D G
پدر مادر هم که یادم نی ولی باباش ترکشون کرده 🤕🤧😢😕😔😞🙁😖😟🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
خلاصه خودم و آلیا یه لباس خیلی باز پوشیدیم و آماده شدیم ...
البته آرایش هم کردیم D:
خلاصه رسیدیم .
اول صدای آهنگ کم بود ، ولی وقتی رفتیم داخل خیلی صدای آهنگ بلند بود ! با اینکه ملایم بود ...
رفتیم داخل و رو مبل نشستیم و مشغول حرف زدن شدیم که یه دفعه صدا آهنگ قطع شد و یه آهنگ خیلیییی پر سر و صدا و خفن گذاشتن همون موقع هم برامون شراب ، ودکا و مشروب آوردن ...
من تا حالا نخورده بودم و همیشه با خودم میگفتم حالا مگه قراره چی بشه ؟
بعد جلوی یه شیشه کامل و برداشتم و خوردم .
🧡 مرینت ! تو .. تو . تو چیکار کردی؟
یهو بلند شد و گفت باید بریم .
من هیچی نمی فهمیدم ...
گرمم شده بود و آلیا هم متوجه شده بود
دستم رو گرفت و رفتیم سمت ماشین
راستی آلیا برادر آدرینه
و رفتیم خونشون که یه آلیا گفت
🧡 وایسا ببینم ...
وای نه ... نه . نه . نه . نه !
آدرین اومده خونه !
منم که هنوز گیج گیج بودم ...
💙 ها ؟ چی ؟ چیشده ؟ ها ؟ توکی ؟ من کیم ؟
اینجا کجاست ؟ چرا انقدر گرمه ؟
و بعد از اون ، هیچی نفهمیدم ...
The end of this part...
Au revoir jusqu'à la prochaine fête...